- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
در تـنور غـمـش قرارم سوخت نه قرارم که روزگـارم سوخت زل زدم بس به جـادۀ خـورشید عـاقـبت چـشم انتـظارم سوخت هـجـر آتـش به دفـتـرم انداخـت قـلـم و طـبع تـازهکـارم سوخت جـادۀ عـاشـقـی شـرر بـار است اول راه کــولــهبـارم ســوخـت مـن و امــیـد هـمقـطـار شــدیـم در تب خوف، همقطارم سوخت روز وصلت نمیرسـد از راه؟ ساعـت ثـانـیـه شـمـارم سوخت فـصـل بـیآبـی است ای بـاران در بیـابـان گـلِ بـهـارم سوخـت صحـبت از آب شد کـبـاب شدم جگرم سوخت چشم تارم سوخت آه از آن دم که مـادری میگفت از عطش طفل شیرخوارم سوخت یــادگــار از تـو داشـتــم مــادر وسـط شعـلـه یـادگـارم سوخـت
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
دنـیـا ندارد قـیـمتی وقـتی که آقـا نیست در عصر غیبت زندگی کردن که زیبا نیست باید بـسـوزیم و بـسـازیم از فـراق یـار هرکس نمیسوزد در این هجران که از ما نیست باید به قـصد فـتـح، سمت قـله راه افتاد پس جا بمـاند هرکسی اهل تـقـلا نیست مـهـدی بـه دنـبـال مـن آمـاده مـیگـردد بیچاره من وقـتی دلم اصلاً مهـیا نیست تب میکـنیم آقـایمـان تب میکـند با ما دارد هوای شیعه را، پس شیعه تنها نیست دلهایمان حکم حرم دارد؛ در این دل هم جز مهدی زهرا برای هیچ کس جا نیست جـویـنده یـابـنـدهست، میگردیم دنـبالش لبخندی از یوسف مگر سهم زلیخا نیست؟ دنبال راه وصل اگر میگردی ای عاشق راهش بهجز دل کندن از لذات دنیا نیست باید برای قـبر خود امـروز کاری کرد آه از دل غافل که قدری فکر فردا نیست! باید همیشه زینتاش باشم ولی صد حیف آلودهای مانـند من در شأن مـولا نیست جایی که بین روضه زهرا میرود از هوش بـاور بـفـرمائـید که جـای تمـاشا نیست زهرای مرضیه سرش را در بغل دارد آقای لبتـشـنـه ته گـودال تـنـهـا نیـست از محضر او قاتلش هم دست پُر برگشت هر جا حسین فـاطمه باشد فـراوانیست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در کوفه
به دست باد دادی عاقبت زلف پریشان را و سر دادند بیتو تارها آهنگ هجران را نبی را بر فراز کوه نور احساس میکردم دمی که میشنیدم از لبت آیات قرآن را همانهایی که ما را متهم بر کفر میکردند پس از این آیهها، با اشک فهمیدند جریان را شکوه موجهای سهمگینِ خطبههای من برای صخره معنا کرد دریای خروشان را بدنها بر زمین، سرها به نیزه، کاروان در بند فقط در «کوفه» دعوت میکنند اینگونه مهمان را!
: امتیاز
|
مدح و مناجات با سیدالشهدا علیهالسلام و دفن پیکر پاک شهدا
تویی دریای بی پهنای خِلقَت، ما نَمَت هستیم تو بیش از ظرفیتهای وجودی، ما کمَت هستیم ملالی نیست، ما را حبس کن در پیلۀ داغت که این پروانهبودن را بدهکار غمَت هستیم به جز "گریه" گدای خانهات خرجی نمیخواهد دو سکه اشک هم کافیاست، لنگِ دِرهَمَت هستیم به قربان کف پایَت! قدم بر چشم ما بگذار فراتت را رها کن تشنهلب! ما زمزمَت هستیم اگرچه اشک ما مَشکی برایَت پُر نخواهد کرد اقلاً دلخوشیم از اینکه گاهی مَرهمَت هستیم تمام آسمانها تکّهای از بیرقات هـستند به هرجا میرویم انگار زیر پرچمَت هستیم خوشامدگوییِ هر گریهکُن با حضرت زهراست به مادر جان بگو: دلتنگ خیرمقدمَت هستیم فقط کافیست تا لب تر کنی، پای تو میمیریم به قول لاتهای با مُرُوَّت: آدمَت هستیم! نفهمیدیم آخر، یک حصیر کهنه کافی بود؟! کماکان فکرِ طرز جمع جسم دَرهمَت هستیم
: امتیاز
|
ذکر مصائب دفن بدن مطهر سیدالشهدا علیهالسلام و یارانش
مـا بـرای دفـن شـاه کــربـلا آمــادهایـم رو به سوی قتلگاه و علـقـمه بنهـادهایم یک بدن صد پاره از شمشیر و تیر خنجر است این گل دامـان لـیلا یا عـلی اکـبر است یک بدن بیدست و سر مانده کنار علقمه مثل مادر اشک ریز و در عذایش فاطمه سیزده ساله گلی افتاده در دریای خون از حنای خون شده سر تا به پایش لالهگون لالهها پیداست اما غنچه پرپر کجاست پیکر سرباز شیرخواره علیاصغر کجاست جسم یاران حسین ابن علی بر روی خاک از دم شمشیر و خنجر قطعه قطعه چاک از کـنـار عـلـقـمـه آید صدای زمـزمـه میچکـد بر جـسم ثـارالله اشک فاطمه
: امتیاز
|
ذکر مصائب دفن بدن مطهر سیدالشهدا علیهالسلام و یارانش
میزبان رفته است از اینجا و مهمان مانده است یک گلستان گل در این بَرِّ بیابان مانده است گرچه آل الله را بردند از این سـرزمین جسمشان رفته است از اینجا ولی جان مانده است آنچنان اینجا رهـا کـردندشان انگـار که بر زمین اجساد مشتی نامسلمان مانده است قومی از راه آمدند و روی خاک کربلا ماه را دیدند که صدچاک و بیجان مانده است یک طرف در خیمههایی سوخته دیدند که در عبایی پیکری اما پریشان مانده است پیکـری بیدست را دیـدنـد بین عـلـقـمه آسمانی بر زمین از تیرباران مانده است از حضور مشک پاره نزد او دریافـتـند ساقیاش حتی کنار آب عطشان مانده است ناگهان از راه مردی آمد و با گریه گفت چشمتان از چه بر این اجساد حیران مانده است این عمو عباس، این هم اکبر و این قاسم است این تنی هم که در این گودال، عریان مانده است پـارههای پیـکـر بـابای مظلوم من است که جدا از هم، چنان آیات قرآن مانده است پیکرش را با حصیری میبرم در قبر و آه آه که انگشتی از دست سلیمان مانده است
: امتیاز
|
ذکر مصائب خروج کاروان اهل بیت علیهم السلام از کربلا
بـا احــتــرام آمـد و بـیاحـتــرام رفـت با صـد سـلام آمـد و با والـسـلام رفت آتش دوباره پا روی کاشانهاش گذاشت با روضۀ شکـسـتنِ در از خـیـام رفت بعد از عطش، فرات به پابوسیاش رسید در اشکِ شرم، غرق شد و تشنهکام رفت خـلـوتنـشـیـنِ پـردۀ نـامــوسِ کـبـریـا همراه شمر و حرمله در ازدحام رفت دَه روز پـیـش کعـبـۀ در انحـصار بود با آن مـقـام آمـد و بـا ایـن مـقـام رفـت مبـعـوث شد به گـریـه برای بـرادرش پیـغـمـبـری که با سرِ سـرخِ امام رفت پایش رمق نداشت، نمازش نشسته بود در حالت رکـوع، به قـصدِ قـیـام رفت داغ حـسـین، روضۀ یک خـانواده بود این داغـدار، بـا تبِ چـنـد انتـقـام رفت زینب عـقـیـلـةالـعـرب آمـد بـه کـربـلا آئـیـنهدار فـاطـمه، حـیدر به شام رفت خونگریههای ناحیه از این مصیبت است سرچـشمـۀ حـلال، به بـزم حرام رفت
: امتیاز
|
ذکر مصائب حضرت سیدالشهدا علیهالسلام
ای کاش مـاجـرای بـیـابـان دروغ بـود این حرفهای مرثیهخوانان دروغ بود! ای کاش این روایت پُر غم سند نداشت بر نـیـزههـا نـشـانـدن قـرآن دروغ بود ای کاش گرگ تاخـته بر یوسف حجاز مانند گـرگِ قـصـۀ کـنعـان دروغ بود! حیف از شکوفهها و دریغ از بهار کاش برجـانِ بـاغ، داغِ زمـستان دروغ بـود
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زین العابدین علیهالسلام قبل از شهادت
هـربـار آب دیـدم و هـربـار سوخـتم بـسـیار گـریه کردم و بسیار سوخـتم ای زهر، داغ سینۀ من حاصل تو نیست من سالها به دیـدۀ خـونبـار سوختم از سال شصت و یک که چهل سال طی شده هر لحـظـه یـاد قـتـلگـه یـار سوخـتم دادم به گـریه حـکـم عَـلیکُنَّ بِالفرار در بین خـیمه، تـشنه و تبدار سوختم یـادم نـرفـتـه در وسـط نـیــزهدارهـا دیدم نـشـسـته عـمه گـرفتار، سوختم وقتی به نیـزه شد سر بابـای بیکـسم شد کـل دهـر بر سـرم آوار، سوختم یادم نرفته بوسه به رگهای حنجرش هر روز یاد آن غـم دشـوار سوخـتم دیدم رقیه خورده زمین روی بوتهای بیرون کشیدم از بدنش خار، سوختم در بند مستها چقدر حرمتم شکست با نـاسـزای دسـتـۀ اشـرار، سـوخـتم تا ازدحـام میشـود از حـال میروم خـیـلی به یـاد روضـۀ بـازار سوختم گـهـوارۀ رضـیـع حـرم را میان شام دیـدم مـیـان دکـۀ تـجــار، ســوخـتــم زخم عمیق سلسله هم آن قَدَر نسوخت طوری که از تهاجـم انـظار، سوختم با دیدن سکـیـنۀ مـظـلـومه خـواهـرم یک عـمر یـاد شرم عـلـمدار سوختم دیدم کـفن به پیکـر هر مرده میکنند سر را گـذاشتم روی دیوار، سوخـتم
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
بر دلـم از غـم تو شعـلـۀ سوزان مانده باز هم عاشق تو بیسر و سامان مانده از شما هـیچ اثـر در دل یارانت نیست در دل شهـر ز تو نـام خـیـابـان مـانـده دری از وصل به رویم نشده باز هنوز طایر چشم من از هجر به زندان مانده میوزد باد فراق از همه سو بر این دل عاشق زار تو ای دوست پریشان مانده اینکه از شعلۀ هجران تو میسوزد دل از فـراق تو به جان داغ فـراوان مانده میشوم غرق به دریای فراقت ای دوست رفته از ساحل دل کشتی و توفان مانده کس نگـفـتهست که آرامـش دائـم داریم در وجـود هـمگـان آتش بُحـران مـانده مثل شمعی که شود آب و بسوزد هر شب از جگـر سوخـتگـان دیدۀ گریان مانده جـاده در جاده نـشـسـتـم ز پی دیدارت چـشم بر راه تو این عاشق نالان مانده شعله در شعـله اگر نـالۀ سوزان داریم در دل سـوخـتـگـان آتش پنـهـان مـانده میرود شام، دلـم هر سحـر و میبـیند دختری سوخته دل گـوشۀ ویران مانده دامن دختر دل سوخته رحل است ای وای روی این رحل فقـط جلـوۀ قـرآن مانده «یاسر» از هجر تو میگرید و میگوید نیز در گلو بغض من و شِکوۀ دوران مانده
: امتیاز
|
مناجات ماه محرمی با امام زمان عجل الله تعالی فرجه
به هوای روی ماهت شده این دلم هوایی ز گناه خـستهام من به تو دارم التجایی تو نیامدی و من هم شب و روز گریه کردم به کسی نگفتم اما؛ چه کشیدم از جدایی سرراه تو نشـستم نظری اگر چه پـستم سر راه با تو جانا؛ چه خوش است آشنایی ز بکای صبح و شامت برسان به چشمهامان برسان تو قلب ما را به شهـید کربلایی تن شاه بین گـودال شده غـارت اراذل روی نیزهای عمامه روی نیرهای عبایی
: امتیاز
|
ذکر مصائب شام غریبان سیدالشهدا علیهالسلام
شبی که بر سـر نی آفـتاب دیدن داشت حـدیث دربهدریهای من شنیدن داشت بسیط دشت، چنان لالهزار حسرت بود که سبزه نیز سر سرخ بر دمیدن داشت هدف چه بود در این کارزار خونآلود که شعله شوقِ به هر خیمه سرکشیدن داشت چه بود در سر گلهای باغ سبز رسول که دشت فتنه هنوز آرزوی چیدن داشت بـه اوج آبـی آن آسـمـانِ خـونـیـنرنگ کـبوتـرِ دل من شوق پـر کشیدن داشت ستـارگـان چـمن پیـش تیغ صف بستـند خدا دوباره مگر عزم گل گُزیدن داشت ننـالـم از خط تـقـدیر خویش در زنجیر که سرنوشت تو در خاک و خون تپیدن داشت صبـور ثـانـیـههای غـم و بـلای تو بود دلـم که وعـدهٔ بـسـیـار داغ دیدن داشت پـیـام پـرپـرِ گـلهـای بـاغ را مـیبــرد نسیم صبح که بر خاک و خون وزیدن داشت
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلاماللهعلیها در شام غریبان سیدالشهدا
پس از شام غریبان یاد یاری ماند و من ماندم فروغ دیدۀ شبزندهداری ماند و من ماندم ز هفتاد و دو گل در قلب این صحرای پائیزی شمیم عترت و عطر بهاری ماند و من ماندم خدایا شاهدی از یک چمن نسرین و نیلوفر گلی خلوتنشین در زیر خاری ماند و من ماندم شفق در آسمان طرحیست از خون گلوی گل به دامان افق نقش و نگاری ماند و من ماندم به گوشم میرسد صوت رباب و ذکر لالایی فقط گهوارۀ چشمانتظاری ماند و من ماندم بهار آتش گرفت و باغ پرپر شد در این صحرا پرستوهای در حال فراری ماند و من ماندم نگاهـم بود دنـبال کـبوتـرهای سرگردان کنار خیمه، اسب بیسواری ماند و من ماندم شکست آئینههای آل طاها عصر عاشورا ز سُمّ اسبها، گرد و غباری ماند و من ماندم دل من بیشتر از خیمهها میسوخت چون دیدم میان شعله، جان بیقراری ماند و من ماندم بیابان در بیابان ظلمت است و تیرگی اینجا هلال ماه نو در شام تاری ماند و من ماندم گواه ظلم این اُمّت، همین پیراهن است آری ز هجده یوسف من یادگاری ماند و من ماندم عطش بیداد کرد امروز در این سرزمین اما ز اشک دیدگان دریا کناری ماند و من ماندم
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست بر نیـزهٔ تـنهـایی خـود تـکـیـه دادهست هرچند پـیچـیدهست در عـالم شکوهش معراج او بر روی خاک اما چه سادهست آنـقـدر آزاد است از هر قـیـد و بـنـدی حتی به کهـنه پیـرهـن هم تن ندادهست یک روز روی شـانهٔ پیـغـمـبر، اکنون بر روی نیزه باز در اوج ایـستادهست دارد همین که سـایهاش را از سـر نی باور کن این هم از سر عالم زیاد است
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها با برادر در هنگام وداع
دیگر نفس نمانده، که آب از سرم گذشت کار از به خون نشستن چشم ترم گذشت من التـماس مانـدن و تو شوق رفـتـنی با رفتن تو روح من از پیـکرم گذشت پنجـاه و چـار سال، کـنارت نفس نفس میخواستم که خوب تو را بنگرم، گذشت یک آن تمام خـاطـرههـایی که داشـتـیم با آخـرین نـگـاه تو از خـاطرم گذشت آهـسـتـهتـر بـرو که دلـم شـور میزند رفـتی و باد از طرف معـجـرم گذشت آتـش زدی به خـیـمۀ قـلبم، چه آتـشی! کـار از به باد دادن خاکـسـترم گذشت من مـانـدم و مـصیبت از دست دادنت خورشید ماند و سایهٔ تو از سرم گذشت دیــدم بــریــدن نــفــس قــتــلــگــاه را بـاور کـنم و یا نـشـود بـاورم، گـذشت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
بـر نــیـزۀ شـقـاوت ایـن فـتـنــهزادهـا گـیسوی توست، سلـسـلهجـنـبان بادها بر نیزه میبرند سرت را كه بعد از این سـرسـبـز و سـربـلـنـد بمـانـد بهیـادها خـورشید، با تـلاوت لبهای تشـنهات خواندهست بر طلوع سرت، «اِن یكاد»ها هر روز، دشـمـنان تو، بـیآبـروتـرند تـا زنـدهانـد زیـنـب و زیـنالـعـبـادهـا تا هست بیوفایی و تا هست نقض عهد هر كـوفه لـعـنـتیست به ابن زیـادها!
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ سیدالشهدا علیهالسلام
یک دشت پُر از عطر خوش پیرهن توست باور کنم این باغ گل سرخ، تن توست؟! هی پلک زدم، زنده شد آن لحـظه برایم این چشم، پر از صحنۀ پرپر شدن توست بـایـد بــروم ســر بـه بـیـابــان بـگــذارم امروز که هر گوشۀ صحرا وطن توست هفتاد و دو خورشید که افتاده بر این خاک هفتاد و دو زخمی که نشان از بدن توست ای سورۀ شمسی که بر این خاک، غریبی پـیـراهن مهـتاب از امشب کـفـن توست
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟ این بوی آشـنـایی از تربت حـبـیب است نهجالفصاحه در خون، نهجالبلاغه در اشک جبریل پرشکسته، بر خاکها عجیب است قـصد نـماز دارد، خـورشید خـونگرفـته وقتی رسول اکرم بر نیزهها خطیب است قد قامتالصلاتش صد اوج در فراز است حی علیالفلاحش صد موج در نشیب است در این حرای زخمی، پیچیده سورۀ کهف لحنش چه دلنشین و صوتش چه دلفریب است ششگوشۀ مراد است این عرش خاکخورده هرکس نیامد اینجا، از عشق بینصیب است احساس استجابت، در این حریم جاریست اینجا یکی مجاب و آن دیگری مجیب است در این محیط زخمی در این فضای مجروح هر کس نفس کشیده عمریست بیشکیب است
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
هنوز داشت نفـس میکـشید؛ دیر نبود مگر که جرعۀ آبی در آن کـویر نبود هزار و نهـصد و پنجـاه سال میگریم بر آن تنی که پـذیـرای جای تـیر نبود دو چشم بیرمقش سورۀ دخان میخواند به تن چه داشت؟ به جز جوشن کبیر نبود رسیـد طالـب پـیـراهـنی؛ دریـغ نکـرد رسـیـد سائل انـگـشـتـری؛ فـقـیر نـبود نمیسـرود چـنان و نـمینـوشت چـنین اگر که شاعر این قـصّه نـاگـزیر نبود شهید معرکه غـسل و کفـن نمیخواهد ولی سزای تنـش تکّهای حـصیـر نبود
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
با زخـمهـای تازه گـل انداخت پیکـرش تـسـلـیم شد قـضـا و قـدر در بـرابـرش مردی که عاشـقانهتـرین داغ را نوشت از بـس شـکـوه داشـتـه لبـخـنـد آخـرش میخواست نـور تازه بـپاشد در آسـمان مردی که آفـتاب، شد آن روز منـبـرش میگـفـت «لا یبـایـع مثـله» نه با زبان با لحن قطره قطرۀ خون، زیر حنجرش او جانـمـاز سرخ زمین را که باز کرد هـفـت آسـمـان رسـیـد بـه الله اکــبـرش تـنـهـا گـواه زلـف پـریـشـان او، نـسـیم حرفی نزد، از اینکه چه شد روی نی سرش تنها بـسنده کرد به یک جمله بعد از آن سر بسته بود روضه که «ای وای خواهرش»
: امتیاز
|
ذکر مصائب قتلگاه و شهادت سیدالشهدا علیهالسلام
لبتـشـنـهای و یـادِ لب خشک اصغری آن داغ دیگـریست و این داغ دیگـری گاهی زره به تن به علی میشوی شبیه گـاهـی عـبـا بـه دوش شـبـیـه پیـمـبـری گـفـتـند کوفیان به تو از هر دری سخن وا شد به دردهای تو از هر سخن دری با صد هزار جلـوه برون آمدی... دریغ بـا صـد هـزار دیـده نــدیــدنـد بـرتــری تنهایی تو بیـشـتر از پیـش واضح است حـالا که در مـیـان شـلـوغـی لـشـکـری شمشیر میکشی؛ چه شکوهی، چه هیبتی تـکـبـیـر مـیکـشـنـد... چـه الله اکـبـری یاران بی بـدیـل، عـجـب جـمع سـالـمی اعضای چاک چاک، چه جمعِ مُکَسّری آنهـا که روی دسـتِ مـحـمـد نـدیـدهانـد بر نـیـزه دیـدهاند که از هر نظر سـری
: امتیاز
|